۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

هفته سی و سوم

این روزا خوابم خیلی کم شده و شبا معمولا حدودای ساعت 4 بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره ، ظهرام بیشتر از نیم ساعت نمیتونم بخوابم.هر روز که از خواب پا میشم یا یه درد جدیدی پیدا میکنم یا شدت یکی از دردای قبلی بیشتر میشه ، مثلا الان دو روزه معده درد دارم و شبها خیلی اذیت میشم .یا مثلا وقتی میخوام از جام بلند شم نفسم میگیره حتی گاهی سرم گیج میره.چقدر نق زدما:)
قسمت خوب ماجرا اینه که الان دیگه حتی از روی شکمم میشه تشخیص داد خانوم خانوما داره مشت میزنه یا لگد، میشه فهمید الان عصبانیه از جای تنگ یا نه بازیش گرفته شایدم داره تلاش میکنه یه روزنه پیدا کنه تا از بیرون سر در بباره:)
امروز داشتم فکر میکردم من یه سردرد ساده زمیگرفتم کلی به خودم و روزگار و حتی گاهی بابایی بیچاره(من واقعا شرمنده ام) بد و بیراه میگفتم و از زندگی سیر میشدم ، اما الان این همه درد دارم و این همه ناتوان شدم اما هیچ وقت پشیمون نشدم و ذوق اومدن پسته تحملشون رو برام خیلی راحت کرده ، نمیدونم این چه قدرت و صبری که خدا به آدم میده که منی که اگر شبا یه ذره جای خوابم بد بود اون روز کلافه میشدم اما الان بارها از دل درد یا کمر درد از خواب بیدار میشم یا حتی چندین بار مجبور میشم برم دستشویی ولی بازم صبح سر حالم و اصلا انگار نه انگار خواب راحتی نداشتم .گاهی شبا حتی اگر ببینم پسته تکون میخوره کلی باهاش حرف میزنم و قربون صدقه پاهای بلوریش میرم:))) کلی براش شعرای بچگیمو میخونم همون که مامان بزرگم همیشه میخوند برام و من کلی ذوق میکردم !شاه میاد با لشکرش شاهزاده ها دورو برش:))))خلاصه این که الان هنوز مامان خوش اخلاقیم :) خدا کنه بعد از به دنیا اومدن پسته هم همینطور باشم :))

۱ نظر: