۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

حس بد!

امروز از اون روزاست که حسم خیلی خوب نیست.صبح رفتم پیش پری و گفت پسته بهش میخوره هفته 36 باشه و دیگه خیلی باید مواظب باشم.گفت که برنامه هامو جور کنم زودتر برم تهران.
خیلی کارام مونده ، تخت و کمد هنوز نخریدیم .ساک نخریدم هنوز و یه سری چیزای کوچولو!اعتراف میکنم که دختر یا پسر بودن پسته هم خیلی تو روحیم تاثیر گذاشته،از یه طرف این چند روز گاهی خیلی بد اشتها میشم، گرسنم میشه ولی چیزی نمیتونم بخورم.از اونجابی که وقتایی که بابایی دیر میکنه من هزار جور درد و مرض میگیرم حس میکنم الانم اونطوریه.اما دیروز تو یه مقاله میخوندم بی اشتهایی اواخر بارداری زمینه افسردگیه بعد از زایمانه!
امروز خیلی نگرانم ، اگه بابایی دیر بیاد ?اگه بلایی سر پسته بیاد این روزای آخر?اگه بچم مشکلی داشته باشه?اگه نتونم از پسش بر بیام ?
دلم واسه آرامش خونه تنگ شده ، چرا من و بابایی اینقدر باید از هم دور باشیم?من تنهایی نمیتونم از پس پسته بر بیام!از همه اینا بدتر اگه پسته منو بابایی رو از هم دور کنه?اعتراف میکنم که نمیتونم دوریشو تحمل کنم ، حتی وقتایی که با هم بحث میکنیم حس این که یه ذره ازش دور بشم دیوونم میکنم .تو تمام این سالها وجودش و حضورش بهم انگیزه زندگی داده .تو بدترین شرایط زندگی ، تو اون روزایی که هر کس دیگه ای بود شاید این زندگی رو میزاشت و میرفت حتی یه لحظه به دوری و جدایی از بابایی فکر نکردم یعنی حتی فکرم نمیتونستم بکنم.شاید یکی از دلایلی که تو این سالا بچه نخواستم ترس از این دوری بوده!
الان تو ذهنم پر آیه یاسه، کاش بابایی اینجا بود من یه ذره گریه میکردم!

۱ نظر: