۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

ذرت پف کرده:))

از روزی که اومدم اراک هر روز یک ملاقات کننده جدید دارم، واکنش آدمها بعد از دیدن من گاهی خنده داره وگاهی نه، احساس میکنم عین دونه های ذرت دارم پف میکنم و هر لحظه ممکنه بترکم، گاهی پسته چنان رو به بالا فشار میاره که میگم الان از حلقم میزنه بیرون:) ساعتهایی که شروع به جنب و جوش میکنه تقریبا زیاد شده و احساس میکنم دیگه دلش میخواد بیاد بیرون آخه طفلی الان هم میشنوه و هم میبینه و حس کنجکاویش احتمالا الان گل کرده و دلش میخواد ببینه بیرون چه خبره!فکر کنین مثلا الان ناف من سوراخ بود اونم یواشکی یه وقتایی بیرونو دید میزد:)))))
امروز رفتم پیش پری واسه چک کردن هفتگی ، خیلی خوبه که یه دوستی که باهاش بزرگ شدی بخواد سلامت جنینت رو چک کنه و بعد موقع معاینه باهاش حرف بزنه و بگه خاله منو میشناسی?نمیدونم پسته وقتی به دنیا بیاد چند نفر از اونایی که باهاش حرف زدن رو بشناسه اما دختر داییش رو فکر کنم بشناسه چون این چند روز کچلش کرده اینقدر باهاش حرف زده و قربون صدقش رفته:)
الان که دارم مینویسم پسته فکر کنم پیاده روی بعد از غذا داره چون یه چیزی عین کسی که داره راه میره از این ور میره اون ور:) بچم از الان مراقب هیکلشه:))))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر