۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

سختی ها وشیرینی ها

خوب این پسته کوچولو نمیدونم چیکار میکنه که من صبحا قندم میره بالا و خانم دکتر یعنی همون فریبا جون گفتن که باید آزمایش بدی. این بود که دیروز ما سلانه سلانه ساعت نه گشنه و تشنه رفتیم آزمایشگاه و اونجا یه لیوان گنده گلوکوز دادن بمون خوردیم ,چشمتون روز بد نبینه از زهرمار بدتربود اما خوب باید میخوردیم و به زمین وزمان فحش میدادیم اینقدر اونجا حالم بد بود که حتی زیبایی اون دختر بورِ چشم رنگی هم تحریکم نکرد که برم وبشینم باهاش بازی کنم ,اینقدر این دختر ناز بود که هر کسی از کنارش رد میشد می ایستاد وبی اختیار لبخند میزد و فکر کنم تمام پرسنل آزمایشگاه باهاش عکس گرفتن!

لیوان گلوکوز رو که خوردم خانم متصدی گفت که یک ساعت باید همونجا بشینم برای آزمایش بعدی و نباید هیچ چیزی جز آب بخورم و من هم که کلن میونه خوبی با آب ندارم پس ناچارا هیچی نمیخورم دیگه:!توی تمام اون یک ساعت داشتم خودم رو مجاب میکردم که چطوری یه لیوان دیگه از اون زهر ماری رو بخورم و باخودم قرار گذاشتم که به اون خانوم مهربون بگم که توش برام یکم آبلیمو بریزه تا راحت تر بتونم بخورمش و وقتی که بعد از یک ساعت رفتم و گفت که نیازی نیست دیگه بخوری کم مونده بوده بغلش کنم:)

اما زجر داستان اونجا بود که باید چهار ساعت مینشستم و هر یک ساعت یک بار گلاب به روتون آزمایش ادرار و خون میدادم ,حالا خون که اشکال نداره(هر چند من از آمپول میترسم)اما آخه شکم خالی من ادرار از کجا بیارم اونم چهار بار !

ساعت 1 وقتی آخرین آزمایشم رو دادم اولین کاری که کردم لقمه نون پنیری رو که صبح گذاشته بودم تو کیفم رو درآوردم تا شاید شوری پنیر اون شیرینیه لعنتی رو کمی از بین ببره.وقتی رسیدم خونه تنها کاری که تونستم بکنم خوردن یه لیوان چای بود و بعدش از هوش رفتم,روز سختی بود ولی به قول دوستان راهی بود که باید رفت:)

اما از شیرینی این روزام براتون بگم که قشنک ترین پیغامی که تا الان داشتن پیغام علیرضای کوچولو (البته علیرضا 16 سالشه اما هنوز برای من کوچولوه)بود واسه عمش:

- قرون عمه گلم برم,پسر عمه مون خوبه؟:*

یعنی وقتی اینو خوندم دلم میخواست علیرضا پیشم بود ومثل بچگی هاش محکم بغلش میکردم و گازش میگرفتم,یاد اون علیرضای کوچولو افتادم که وقتی از بیمارستان آوردنش من چطوری محکم بغلش کردمو ذوقشو میکردم ,حالا اون پسر کوچولو مردی شده واسه خودشو حالا اون ذوق میکنه که عمه قراره نی نی بیاره و با همون شیطنتا میگه که دلش پسر عمه میخواد:)

خیلی حس خوبی بود هنوز شیرینیشو احساس میکنم:)

قربون پسته عزیزم برم که اینقدر همه دوسش دارنو منتظرن که زودتر بیاد:):*  

۲ نظر:

  1. وای اون شربت گلوکز یادم رفته بود:-/ هنوز شیرینیش بعد اینهمه سال تو گلومه.ایشالا همه چی خوب پیش میره:-*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مثل اینکه همه مامانا از این شربت گلوکوز فیض میبرن:)مرسی پرستو جون:):*

      حذف