۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

عجایب مادرانه:)

ازعجایب مادرانه همین بس که من اصلا وقی تنهام غذادرست نمیکنم و نهایت لطفی که به خودم بکنم نون و پنیر سبزی یا خیار و گوجه است و معمولا غذا رو از بیرون تهیه میکنم و اما امروز صبح ساعت 8.5 بود  که چشمام باز شد ودیدم عجیب گرسنمه و از اونجایی که من مدتی خونه نیودم , پنیر تو خونه نداشتیم و من از شب قبل تصمیم گرفته بودم صبحانه نیمرو بخورم اما ظاهرا این پسته کوچولو دلش فقط پنیر میخواست واصلا قول وقرار دیشب یادش نبود ,این بود که صورت شسته و نشسته شال وکلاه کردم ورفتم پیش آقا مجید سوپر مارکت محله و جالب اینجا بود که اونجا پسته کوچولو دلش خامه وماست و شیرم خواست,هی بهش گفتم بچه جون ماست داریم و از اون اصرار که نه اون کمه من زیاد دلم میخواد ,وقتی هم رسیدم خونه باز هم از همون عجایب این که یه دونه ظرف خامه رو تا تهش خوردم! کاری که قبلنا عمرا میتونستم انجام بدم:)
صبحانه که میل شد حدودای ساعت 11 بودکه احساس کردم عجیب گرسنمه  و همش کتلتای خوشگل داره از جلو چشم رژه میرن,هی با خودم گفت آخه کی حوصله داره بشینه کتلت درست کنه اما ظاهرا زور پسته بیشتر بودو کتلتای ما ساعت 12 آماده بود تازه نصفشم همون رو گاز خورده شد:)
بعد از میل شدن ناهار خسته  کوفته اومدم رو تخت دراز کشیدم و از خستگی غش کردم و فکر کنم یه 1 ساعتی خواب بودم وقتی بیدار شدم از شدت تشنگی رفتم سر یخچال و یه لیوان شیر خوردم و بعدش چشمم افتاد به آلو جنگلی هایی که دیروز خرید بودم رو میزونشستم یه چندتایی خوردم و همش به این پسته میگفتم بچه جون اینقدر مزه ها رو قاطی نکن حالت بد میشه,یه کم از این پسته بادوما بخور جون بگیری اما انگار اون فقط دلش آلو میخواست !
 عصری داشتم تو نت دنبال مطالب در مورد هفته دهم بارداری میگشتم که چشمم افتاد به یه ظرف کوفته خوشگل ویهو گشنم شد حالا کوفته از کجا میاوردم(قابل توجه خاله یاسمن که تو سیاه زمستون هی عکس آلو سبز میزاره)
تازه من کوفته بلد نیستم درست کنم و نزدیک ترین غذای که مزش به کوفته نزدیک بود دلمه بود!
حالا باید شال کلاه میکردم و دوباره میرفتم واسه تهیه ی مواد  دلمه! یه لحظ خودمو تو آینه دیدم و خندم گرفت از این هوسای پسته:)
فکر کنم واسه تهیه دلمه یه 2 ساعتی  رو پا بودم وقتی زیر قابلمه رو روشن کردم هی هر نیم ساعتی یه بار سر میزدم ببینم آماده شده یا نه!نمیتونستم زیاد صبر کنم وقتی آماده شد تا میخواستم بکشم تو بشقاب یه دونشو رو گاز خوردم و کلی با خودم خندیدم که من دور روز دیگه با این بچه شکمو چیکار کنم:))))

۸ نظر:

  1. سلام
    من هم عموتم، هم داییت. اگه پدر مادرت هم زدن زیرش تو باور نکن!
    بزرگ شدی اومدی این کامنتا رو خوندی یاد عمو گرگه کن!
    هرچی هم داستان برات تعریف کردن در مورد گرگای بد و اینا باور نکن!
    بوس اصن

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یعنی قراره اون موقع فقط یاد عمو دایی گرگه باشه؟
      بابا ما کلی روهمکاری شما واسه بزرگ کردن پسته حساب کردیم:)

      حذف
  2. مرسی گرگه.تو فراموش شدنی نیستی:*

    پاسخحذف
  3. اعظم عجیب منو گیر انداختی! دیگه هیچ جوابی نمیتونم بدم! ولی رو من برا تعویض مای بیبی حساب نکنینا! براش داستان گرگ ِ خوب و شنل قرمزی خونخوار یا گرگ مظلوم و حبه انگور نامرد رو میتونم تعریف کنم!
    میرهابیل مواظب مامان پسته باش.

    پاسخحذف
  4. چه پسته نازی :)))
    می خواد بزرگ بشه، چاق بشه، چله بشه بعئ بیاد منو بخوره

    پاسخحذف
  5. جیلی پیلی هم دوست داری پسته جون؟

    پاسخحذف
  6. به به خاله سارا دلمون تنگ شده بود برات:*
    دوست که داره ولی فریبا جون(دکترش) گفته هله هوله نخور هم به خاطر قند و هم نمک!ولی یواشکی یه وقتایی میخوریم باهم:))

    پاسخحذف