۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

نگرانیها

دلم میخواد بنویسم از ترسام از نگرانیام ,بنویسم که نگرانم نتونم از پسش بر بیام دلم میخواد یه دختر کوچولوی ناز یا شاید یه پسر کوچولوی شیطون داشته باشم اما میترسم از روزی که دنیا براش بی رنگ بشه و منو مقصر بدونه ,دلم میخواد براش قشنگترین دنیا رو بسازم دلم میخواد دنیاش رنگیه رنگی باشه دلم میخواد همیشه بخنده ,همیشه خوشحال باشه اما میترسم از روزی که اشکشو ببینمو خودمو سرزنش کنم ,میترسم از روزی که نتونم خواسته هاشو برآورده کنم ,دلم میخواد یه خونواده شاد داشته باشم صبحا با لبخند بیدار شیم و بعد یه روز خوب با لبخند به هم شب به خیر بگیم ,واسه من خیلی پولدار بودن یا حتی یه مدرک تحصیلی آنچنانی یا حتی مدال آوردن تو فلان المپیاد صرفا خوش بختی نیست ,من هر چیزی رو که بتونه لبخند به لب خانوادم بیاره رو میگم موفقیت,میگم خوش بختی
هر روز که این کوچولو بزرگ میشه این ترسا و نگرانیهای من بیشتر میشه ,اما دارم به خودم امید میدم که من میتونم !






                    



                   پسته مون الان این شکلیه:)

۴ نظر:

  1. فید بلاگ رو باز کنین از اونجا فالوتون کنیم لدفن!

    پاسخحذف
  2. سلام پسته کوچولو
    فکر کنم دختر باشی چون ناخودآگاه نوشتم پسته خانوم :)))
    من سارام، یه خاله عمه مجاری برای تو.
    خواستم بهت بگم وقتی که خبر اومدنت رو بهمون دادن، خیلی خیلی خووشحال شدم. این خبر یه چیزی مثل جوونه زدن درختا بود، مثل یه شادی برای یه برف ناگهانی مثل طراوت بارون ... راستی معنی برف و بارون و چوونه رو می دونی دیگی؟
    از تع تع دلم آرزو می کنم صحیح سالم بیای تو دنیای ما و چراغ خونه مامان و بابا رو روشن کنی.
    راستی مهم نیست کی دنیا میای، مهم اینه که از نظر من تو آذری هستی :)))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چقدراین پسته خانوم خوش بخته,حسودیم شدالان بهش:)
      اما خاله بیشتر بهت میاد سارا:*

      حذف