۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

روزها میگذره!

روزها همینطوری میگذره و نشونه های وجود یه موجود کوچولو داره بیشتر میشه,حالتهای بد صبحگاهی,گرسنگی های مکرر  و حتی بی حوصلگی !همه میگن چقدر خوب که ویار نداری و چیزی اذیتت نمیکنه اما شاید اگر ویار داشتم بهتر میتونستم قبول کنم که من دارم مادر میشم اما الان هنوز باور نکردم مثل یه مریضیه ساده است مثل  سرماخورگی که بی حوصلت کرده ,نمیدونم این احساسی که من دارمو همه مادرا دارن یا نه؟ اما وقتی میبینم بقیه به خاطر وجود یه بچه بهم توجه میکنن گاهی دلخور میشم احساس میکنم خودم اهمیتی ندارم البته میدونم که این طور نیست اما این حس لعنتی گاهی غیر قابل کنترل میشه ,این که مامان به جای روزی یه بار گاهی چهار پنج بار زنگ میزنه یا این که بقیه مرتب زنگ میزنن و حالم رو میپرسم و یکی از کارهای روزانم شده گزارش حالات روحی و جسمیم به اطرافیان نمیگم بده اما گاهی خستم میکنه احساس میکنم آزادیم سلب شده برای منی که یکی از دغدغه هام برای بچه دار شدن این بود که آزادیهام رو از دست بدم  این شروع خوبی نیست!
دوست دارم بشینم و روزا باهاش حرف بزنم باهاش دوست باشم , دوست دارم باهم آهنگ گوش بدیم کتاب بخونیم یا به قول خاله آزاده براش لالایی بخونم اما نمیدونم چرا نمیشه!
این روزا خیلی حساس شدم کوچیکترین حرفی منو میرنجونه ,زودی غصه دار میشم ,نمیدونم کی تموم میشه این حسها
دیشب با بابایی نشستیم و کتابی که پریرخ جون بهمون داده بود و در مورد اسامی ایرانی بود مرور کردیم ,خیلی خوبه که اون الان کاملا خودشو پدر میدونه و همش دنبال یه راهیه که مسئولیتشو بهتر انجام بده,از الان فکر آینده است و نشسته برای خودش کلی برنامه ریزی کرده:)
  و اما چند تا از اسامی که دیشب کلی باهاش خندیدیم!
هاله: نام شهیدی از جنبش خانم سحابی بزرگ
هیلا: نام شاعر جنبش
لونا: نام مجری صدای آمریکا (لونا شاد)
البته این رو هم بگم که من معنی این اسامی رو میگفتم  از روی کتاب اما دیدم آقای پدر جلوی این اسامی این ها رونوشته:)

۳ نظر:

  1. عزیزم این حالت خیلی طبیعی هست،سعی کن باهاش ارتباط برقرار کنی،شاید خیلی زود باشه واسه فهمیدن اون ولی حسش عالیه،وس بر این مادر عزیز

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی آتوسا جان,چه خوبه که یه تازه مامان اینجا هست واین حسای منو خیلی خوب درک میکنه:*

      حذف