۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

ناپرهیزی!

چند وقت پیش با یه خانوم مسنی صحبت میکردم و اصرار داشت به من که هر خوراکی که میبینی یه کم ازش بخور و من تاکید داشتم هوس چیزی نمیکنم و اون قبول نمیکرد
داستانی تعریف کرد از زمانی که باردار بوده و گفت که اون زمان حمام ها خزینه بوده و اونم ماهای آخر بارداریش بوده و میره حمام,توی حمام تعدادی از خانومها مقداری غذا آورده بودن(اسم غذا رو یادم نیست اصفهانی بود) و میخوردن و من همش منتظر موندم به من تعارف کنن اما دریغ از یه لقمه,خلاصه به قدری هوس اون غذا رو کرده بودم که وقتی اومدم خونه زدم زیر گریه و هنوزم که هنوزه بعد از گذشت 40 سال از اون ماجرا خاطرش از ذهنم پاک نشده و الان هر غذایی که درست کنم یه کم برای همسایم میبرم ولو باردارم نباشه!
خاطرش برام خیلی جالب بود چون تا الان اصلا همچین حسی نداشتم و شاید هر چی دلم خواسته همیشه برام فراهم بوده ,مثل امروز که بابایی گفت ناهار داره املت میخوره من سریع لباس پوشیدم رفتم این سوپریه همسایه و تخم مرغ خریدم به اضافه کلی خوراکی که بیشترش برام ممنوعه ولی خوب دلم میخواست دیگه(حالا یه بار اشکال نداره)
ازظهره بعد از خوردن املت همینطور دارم خوراکیای جور واجور میخورم از بستنی بگیر تا پاستیل و پفک و چیپسو لواشک!خدا شب رو به خیر بگذرونه:))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر