۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

شاید!

میخوام یه چند وقتی ننویسم ,نگم از حسم از خوشحالیم ! میخوام راحت تر با بودن پسته کنار بیام پسته بزرگ میشه حتی اگر اینقدر من بهش توجه نکنم!دیدن اون کلمه ریچِکد بدجور من رو به هم ریخته جوری که اون خنده مضحک که وقتی  خیلی ناراحتم اومد سراغم وقتی که نمیدونم باید چیکار کنم وقتی که خیلی نگرانم وقتی که نمیخوام بقیه بفهمن من نگرانم و بی اختیار میخندم بی اختیار توضیح میدم!
وقتی ازمطب اومدم بیرون فقط دلم میخواست حرف بزنم با هر کی در مورد هر موضوعی فقط مشغول باشم تا به جملات آخر دکتر فکر نکنم  این که دوباره باید آزمایش تکرار بشه این که باید سونو سه بعدی بدیم تا خیالمون راحت بشه خیلی سعی میکرد نگرانم نکنه اما همون جمله ای که تا قبل از عید باید ببینمت برای به هم ریختن من کافی بود!
شاید این هم یه آزمایش مثل همون چک کردن قندم واسه دیابت باشه اما مسئله اینجاست که من  و پسته اینقدر به هم نزدیک شدیم که الان خراشی به اون برای من حکم از دست دادن عضوی رو داره,نمیدونم چطور میتونم خودم رو سرگرم کنم تا 22 و تکرار این آزمایش لعنتی!شاید ننوشتم شاید رفتم سفر تا درگیر بشم تا زمان زودتر بگذره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر