۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

پونزدهم رسید!

هر چی به 15 ماه نزدیک میشدیم استرس من بیشتر میشد، دوست داشتم با پسته خودم حرف بزنم دیگه دختر یا پسر بودنش جز استرس هیچی برام نداشت حسی که هیچکس نمیتونست درکش کنه، روزا بعد از غذا آهنگ پیانویی رو که دانلود کرده بودم براش میزاشتم از حرکتای پاش ذوق میکردم، نمیدونستم اون تو داره چیکار میکنه فقط معلوم بود خیلی بهش خوش میگذره وقتی عکس العملهاشو نسبت به پیانو به بابایی نشون دادم کلی ذوق کرد ، احساس میکنم پسته روز به روز داره بهم نزدیک تر میشه و احساس مسیولیتمو بیشتر میکنه و اگر حرکتاش کمتر بشه نگرانش میشم.
دیروز 15 بود و باید دوباره میرفتیم سونو ، همش دلم میخواستم یه جوری ازش فرار کنم ولی روز موعود رسیده بود، سونوگرافی که آتوسا جون آدرس داده بود ظاهرا پزشکش تهران نبود و مجبور شدیم بریم یه جای دیگه، سونو گرافی اطهر شبانه روزی بود ، این بودکه شب رفتیم اونجا، حس خوبی نداشتم چون همه آدمای اونجا اورژانسی از بیمارستانای دیگه اومده بودن و فقط ما بودیم که فرق داشتیم با بقیه، تو سالن اتنظار بابایی خیلی خونسرد داشت نود میدید و من هم مرتب آب میخوردم و به طبعش دسشویی:) یک ساعتی منتظر موندیم تا نوبتمون بشه و وقتی اسمم رو خوندن دست بابایی رو فشار دادم که من تنهایی تو نمیرما!شده بودم مثل این بچه های اول ابتدایی که میخوان با مامانشون برن سر کلاس!اما واقعا بابایی رو برای کاهش اون همه استرس نیاز داشتم، به هر زحمتی بود بابایی هم اومد .
وقتی دراز کشیدم صدای قلبمو میتونستم بشنوم، سعی کردم به هیچی فکر نکنم دکتر سن بچه رو 26 هفته تخمین زد که این خیلی خوب بود، جرات پرسیدن جنسیت رو نداشتم که یهو بابایی پرسید و اونم با تردید گفت دختر، وقتی نگاه پر از سوال من وبابایی رو دید گفتم برو اتاق 25 بخواب تا بیام دقیقبگم، مام عین این بچه های مظلوم رفتیم اتاق 25 .بابایی داشت واسه من توضیح میداد که پسته چیکار کرده تو سونو که دکتر اومد، این دفعه فشار دستگاه رو شکمم بیشتر بود و بعد از چند دقیقه با اطمینان گفت دختره!من و بابایی گیج و منگ همدیگه رو نگاه میکردیم و واقعا نمیدونستیم توی اون لحظه باید چیکار کنیم ،تو خیابون قدم میزدیم و مخندیدیم به پسته که از الان معلومه چه وروجکی میخواد بشه!دکتر گفته بود دختر ولی ما همچنان گزینه پسر هم روی میزمون بود.تمام شب داشتم به اون حسی که اجازه نداد حتی یک بار هم توی این ماه به پسته بگم پسرم فکر میکردم!!!!

۵ نظر:

  1. خوب پسته خانوم دیگه کم کم منتظرم اسمت رو بهمون اعلام کنن :)))))))))))

    پاسخحذف
  2. خوب پسته خانوم دیگه کم کم منتظرم اسمت رو بهمون اعلام کنن :)))))))))))

    پاسخحذف
  3. از طرف عمو/دایی گرگه با عشق :***
    http://www.1-g.org/2013/05/blog-post_6633.html

    پاسخحذف
  4. مامان پسته، بیا درباره اسم واقعی پسته خانوم برامون بنویس. بیا مامانش
    اینقدر خونه رو تنهایی نچین.
    بیا پیش خاله و عموهای وروجک

    پاسخحذف
  5. عزززیزم
    حالا اعظم، من بر عکس تو، اصن به دهنم نمی چرخه بگم دخترم، همه ش می گم پسرم : ) امیدوارم لوبیای ما پسر باشه... البته، هرچی باشه شاکرم و از خداوند می خوام که فقط سالم باشه.

    پاسخحذف