۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

خدا

نمیدونم چی شد که یه دفعه یاد اردیبهشت پارسال افتادم ، شاید وقتی داشتم توری گهواره پسته رو مرتب میکردم خوش بختی رو با تمام وجودم حس کردم و یادم افتاد که پارسال اردیبهشت تو اوج ناراحتی ها تو اون بغض های شبانه ، تو اون سختی ها همش با خودم میگفتم یعنی خدایی هم وجود داره?صبحابا چشای پف کرده از خواب بیدار میشدم و فقط میگفتم خدایا درجه آش رو کمتر کن من دیگه تحمل این همه فشار رو ندارم !دیروز خاله فرزانه(نخطه نخطه)بهم گفت که واسه پسته دعا میکنه و آیت الکرسی میخونه که حالش خوب باشه و راحت به دنیا بیاد!یهو دلم قرص شد با خودم گفتم خدا من دیگه فهمیدم که هستی که حواست به من هست که یه سال فقط وقت میخواستی که بهم نشون بدی خوش بختی وجود داره، دوستای مهربون هستن.آدمای که هیچ وقت ندیدیشون ولی محبتشون رو با تمام وجود لمس میکنی.
پسته جون !مامانی شاید الان خیلی از اون چیزایی که به ظاهر یه خوش بختی رو میسازه ندارم اما عزیزم من یه خونه گرم دارم یه بابایی عاشق دارم که قلبش فقط واسه من و تو و آسایشمون میتپه و یه عالمه دوست خوب که از دور و نزدیک حواسشون بهمون هست و دوستمون دارن.به نظر من این اوج خوش بختیه اوج خوشحالیه که امیدوارم تو هم همیشه با تمام وجود حسش کنی:*
بابایی میبینم خوش بختی و خوش حالی رو این روزا تو نگاهت وقتی به اون آرزوهای کوچیکت میرسی و اون کارایی که تو تموم این شیش سال حسرت انجامش رو داشتی و الان بهش رسیدی.اینا منو خیلی خوشحال میکنه اماخوش بختیه واقعی واسه من همون عشقیه که تو این شیش سال تو نگاهت دیدم:**

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر